ویران کردن. منهدم کردن. از بین بردن: هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد آباد بعد از آن نبود خانمان او. سعدی (صاحبیه). عشقت بنای صبر بکلی خراب کرد جورت در امید بیکبار درگرفت. سعدی (بدایع). خرابت کند شاهد خانه کن برو خانه آباد گردان بزن. سعدی (بوستان). بناز اگر بخرامی جهان خراب کنی بخون بنده اگر تشنه ای حلال ای دوست. سعدی (بدایع). ، شکستن. بهم ریختن. (از قبیل دل و فکر) پریشان کردن: دلی خراب مکن بیگنه اگر خواهی که سالها بودت خانمان ملک آباد. سعدی. ، تباه کردن. مشوب کردن. فاسد کردن، از پای در افکندن، چنانکه شراب بسیار باده خوار را. سخت کسی رامست کردن: شرابم ده و روی دولت ببین خرابم کن و گنج حکمت ببین. حافظ. زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب ما راز جام بادۀ گلگون خراب کن. حافظ
ویران کردن. منهدم کردن. از بین بردن: هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد آباد بعد از آن نبود خانمان او. سعدی (صاحبیه). عشقت بنای صبر بکلی خراب کرد جورت در امید بیکبار درگرفت. سعدی (بدایع). خرابت کند شاهد خانه کن برو خانه آباد گردان بزن. سعدی (بوستان). بناز اگر بخرامی جهان خراب کنی بخون بنده اگر تشنه ای حلال ای دوست. سعدی (بدایع). ، شکستن. بهم ریختن. (از قبیل دل و فکر) پریشان کردن: دلی خراب مکن بیگنه اگر خواهی که سالها بودت خانمان ملک آباد. سعدی. ، تباه کردن. مشوب کردن. فاسد کردن، از پای در افکندن، چنانکه شراب بسیار باده خوار را. سخت کسی رامست کردن: شرابم ده و روی دولت ببین خرابم کن و گنج حکمت ببین. حافظ. زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب ما راز جام بادۀ گلگون خراب کن. حافظ
هراس داشتن از... از فرمان کسی سرپیچی نکردن و نتوانستن. رعب داشتن از... ملاحظه کردن از...: ناظم مدد ز سلسلۀ آه جو که باز چرخ ار برد حساب ازین دودمان برد. ناظم تبریزی (از ارمغان آصفی)
هراس داشتن از... از فرمان کسی سرپیچی نکردن و نتوانستن. رعب داشتن از... ملاحظه کردن از...: ناظم مدد ز سلسلۀ آه جو که باز چرخ ار برد حساب ازین دودمان برد. ناظم تبریزی (از ارمغان آصفی)
مرکّب از: ب + راه + بردن، بسر بردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)، راهی کردن. راه نمودن. راه بردن: گفت ای مسلمانان این سر از آن سرهاست که بی کلاه براه توان برد؟ (منتخب لطائف عبید زاکانی)، دو روزه عمر که خواهی نخواه میگذرد چنانکه می بری آنرا براه میگذرد. سلیم (از آنندراج)
مُرَکَّب اَز: ب + راه + بردن، بسر بردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)، راهی کردن. راه نمودن. راه بردن: گفت ای مسلمانان این سر از آن سرهاست که بی کلاه براه توان برد؟ (منتخب لطائف عبید زاکانی)، دو روزه عمر که خواهی نخواه میگذرد چنانکه می بری آنرا براه میگذرد. سلیم (از آنندراج)